ترابران- طوفانی که بر ایالات متحده وزید و رئیس جمهور عوامگرا را با خودش برد، احتمالا به خیلی از نقاط دیگر دنیا خواهد وزید؛ با عاقبت یکسان. علتش روشن است. همیشه میتوان بسیاری از عوام تهیدست و بیامید را فریفت و به دنبال الدورادو یا مدینه فاضله یک ایدئولوژی به گاری بست، اما نمیتوان برای همیشه این کار را کرد. فرقی نمیکند ایالات متحده باشد یا ایتالیا یا ترکیه و ایران. اصل ماجرا این است که میتوان بستهای در وسط معرکه گذاشت(مثل مارگیرهای قدیم) و در باره اینکه داخل آن چه چیز خارقالعادهای است معرکه گرفت، کلاهی چرخاند و پولی گرفت، و آخرسر، مردمان واخورده را با حسی از فریبخوردگی به سمت معرکه دیگری فرستاد. شارلاتانیسمی از نوع دیگر؛ اگر رژیمکمونیستی منحط بوده ، جایش سرمایه داری خونخوار ، اگر دیکتاتور با شمشیر سر میبریده ، شبه لیبرال میآید با پنبه ! وقتی قرار است آرزوهای ناکام و امیدهای فروخفته و خشم فروخورده عوام تغییر بیاورد، عاقبتش همینها میشود . عوام از دکان این معجزهگر به بساط آن جادوگر میروند و دوای درد میخواهند؛ خودشان همان بدبخت هایی که بودند میمانند و کارشان فقط آنهایی را که شاهد آگاه داستانند دقمرگ میکند.
اما فقط بخشی از داستان در زمینه سیاست و حزب و چهرهها میگذرد؛ بخش اصلی آن در حوزه اقتصاد است و دعواهم کلا بر سر همین لحاف است. اشخاص وحکومتهای شارلاتان همواره بر قطاری از شعار سوارند . باز هم فرقی ندارد در بریتانیا برگزیت را با حقه استقلال و افزایش درآمد به عوام قالب کنند یا در آمریکا با افزایش شغل به خاطر جلوگیری از مهاجرت. در ایران هم که مثال فراوان است: از وعده آب و برق مفت و پول نقد نفت، تا زمین ویلایی هزار متری برای همه ،تا ارزان کردن دلار و گوجهفرنگی در دولت ۱۴۰۰. آنها برای بقای موقعیتی که دارند، دائما دروغ میگویند…
اما باز هم این قسمت عام و ساده دیگری از داستان است که به مثابه عرف سوار شدن برخرمراد قدرت سیاسی کمابیش در همه جا رسم است و ترامپ و مایکل فارانژ و روحانی و اردوغان نمیشناسد. مساله این است که در این دیگی که اسم تعداد زیادی از کشورها را در آن ریختیم، همه چیز با هم نمیپزد و اختلاطی پدید نمی آید : بعضی از کشورها مکانیسمهایی خودترمیم کننده و اصلاحکننده مسیر دارند و با وجود گیر افتادن به دست عوامفریبانی ناکارا و ناکاربلد ، پتانسیل و توان و بنیه اصلاح خرابیها ، جبران مافات، و برگشتن روی ریل رفتار عاقلانهتر را دارند و برخی ندارند.بریتانیایی ها چون نتوانستند نتیجه تبلیغات عوامفریبها در رفراندم خروج از اتحادیه اروپا را عوض کنند، تلاش کردند با حداقل زیان جدا شوند، و دولت جدید ایالات متحده هنوز رسمی نشده اقدامات اصلاحی مانندتقویت ارتباط با متحدان و سازمانهای سودمند جهانی را شروع کرده است در مقابل کشورهایی هستند که سازمان و قدرت اصلاح مسیر ندارند. نمونه بارزش ایران است و مواردی مثل اصرار و عمل پایان ناپذیر برای رستگاری مردمان همه جزایر دوردست و یا کشدادن و امتناع از ورود به معاهدات سودمند بین المللی، مثلا fatf.
حالا که داریم بندبند ابعاد ریشهای وسختتر مشکلات را با ذکر مثال و مقایسه میگوییم، تکرار کنیم بند پیشین نیز مشکل بنیادین و حیاتی نیست و گره کور دیگری هم هست: در کشورهای دارای نظامات دموکراتیک هم مشکلات کارکردی را به موقع تشخیص میدهند(مثل بایدن که پوشهای پر از راهحل مشکلات ترامپساز دارد) هم فرصت و امکان اقناع مردم را برای مشارکت در روند اصلاح دارند. مشکل بنیادین در برخی از کشورها و بویژه کشور ما این است که توالی خورجین های پر از ناکاربلدی، بلاهت، سوءاستفاده و خفهکردن منتقد ، جایی برای باور به راههای خردمندانه برون رفت از چنبره فلاکت که از جیب کارشناسان به در میآید برای جماعت نگذاشته است. علت این آخری ، ازبین رفتن امید به تغییردر دل طبقات میانی، وبه جای آن خشم انباشته در دل فرودستان لهیده است. عاقبت آشکار است : نظامات دموکرات بالاخره از پس مصیبتی مثل ترامپ یا حزب ملیگرای بریتانیا بر میآیند و توان و اعتماد اجتماعی بیرون آمدن مسالمت آمیز از گودال بحرانها را دارند، ولی …
*******
گزارش اول این شماره ترابران اساسا درباره همین مساله است: اگر پتانسیل نارضایتی وخشم عوامی که چهل سال بی حاصل پشت سر دارند آنقدر نباشد که این کشور به گودال فروپاشی سیاسی سقوط کند، پتانسیل ظرفیتهای اقتصادی آن آنقدر هست که بتواند از روی گودال بجهد؟